آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تَکاپو، تَک و دُو برای مِثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
بدن و توانایی و قوت. (آنندراج) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند... (چهارمقالۀ نظامی عروضی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شوکت تو برو به شوکتی مائل شو یا آنچه خدا داده به آن قائل شو با این تن و توشی که خدا داده به تو برخیز و میان من و او حائل شو. علی خراسانی (از آنندراج). سالک ببین ز جای بلندی فتاده ام دارم چو زلف او تن و توش شکسته ای. سالک یزدی (ایضاً)
بدن و توانایی و قوت. (آنندراج) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستۀ میدان و حرب شدند... (چهارمقالۀ نظامی عروضی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شوکت تو برو به شوکتی مائل شو یا آنچه خدا داده به آن قائل شو با این تن و توشی که خدا داده به تو برخیز و میان من و او حائل شو. علی خراسانی (از آنندراج). سالک ببین ز جای بلندی فتاده ام دارم چو زلف او تن و توش شکسته ای. سالک یزدی (ایضاً)
تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء). تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب: خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز. سوزنی. به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی. سوزنی. شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجوی و تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ایا سرو نو در تک و پوی آنم که فرغندواری بپیچم بتو بر. رودکی. چون گذشتی زعالم تک و پوی چشمۀ زندگانی آنجا جوی. سنائی. همچو مردان درآی در تک و پوی تختۀ گفت را ز آب بشوی. سنائی. برهیچ در صومعه ای برنگذشتم کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم. خاقانی. هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت. سعدی. رجوع به تکاپوی شود
تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء). تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب: خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز. سوزنی. به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی. سوزنی. شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجوی و تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ایا سرو نو در تک و پوی آنم که فرغندواری بپیچم بتو بر. رودکی. چون گذشتی زعالم تک و پوی چشمۀ زندگانی آنجا جوی. سنائی. همچو مردان درآی در تک و پوی تختۀ گفت را ز آب بشوی. سنائی. برهیچ در صومعه ای برنگذشتم کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم. خاقانی. هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت. سعدی. رجوع به تکاپوی شود
تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی. خورشید که او چشم و چراغست جهان را از شوق رخت در تک و تازست چه گویم. عطار. ، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) : تا میان بسته اند پیش امیر در تک و تاز کار و کاچارند. ناصرخسرو. از تک و تازم ندامت است که آخر نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است. خاقانی. رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
تک و تا. (غیاث اللغات) دو و تاخت. (ناظم الاطباء). تکاپوی: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی. خورشید که او چشم و چراغست جهان را از شوق رخت در تک و تازست چه گویم. عطار. ، جستجو و تفحص. (ناظم الاطباء) : تا میان بسته اند پیش امیر در تک و تاز کار و کاچارند. ناصرخسرو. از تک و تازم ندامت است که آخر نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است. خاقانی. رجوع به تک و تکاپوی و تاز و ترکیبهای آنها شود
دو. شتاب. تاخت: می پرید آنچنان کز آن تک و تاب پرفکند از پیش چهار عقاب. نظامی. همچنان می شدند در تک و تاب پس روآهسته پیشرو به شتاب. نظامی. تک و تاب شاهان بود اندکی تب شیر در سال باشد یکی. نظامی. رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود
دو. شتاب. تاخت: می پرید آنچنان کز آن تک و تاب پرفکند از پیش چهار عقاب. نظامی. همچنان می شدند در تک و تاب پس روآهسته پیشرو به شتاب. نظامی. تک و تاب شاهان بود اندکی تب شیر در سال باشد یکی. نظامی. رجوع به تک و دیگر ترکیبهای آن و تاب شود
ته تو. ژرفای چیزی. عمق موضوعی. جزئیات امری. - ته وتوی کاری یا امری یا چیزی یا مطلبی را درآوردن، به همه جزئیات آن پی بردن. به تمام آن آگاهی یافتن با فحص و کنجکاوی. نیک از جزئیات امری آگاه شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، باقیماندۀ کمی از چیزی بسیار. (یادداشت ایضاً). رجوع به ته وتو شود
تَه تو. ژرفای چیزی. عمق موضوعی. جزئیات امری. - ته وتوی کاری یا امری یا چیزی یا مطلبی را درآوردن، به همه جزئیات آن پی بردن. به تمام آن آگاهی یافتن با فحص و کنجکاوی. نیک از جزئیات امری آگاه شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، باقیماندۀ کمی از چیزی بسیار. (یادداشت ایضاً). رجوع به ته وتو شود
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود. - خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)
بمعنی دویدن بپای خود و دوانیدن اسب چه تک بمعنی دویدن بپای خودو تا مخفف تاز است بمعنی دوانیدن اسب. (غیاث اللغات). رجوع به تک و تاز و تک و دیگر ترکیبهای آن شود. - خود را از تک و تا نینداختن، اقرار نکردن به ضعف و ناتوانی. و خود را تواناتر از آنچه هست نشان دادن. (از فرهنگ عامیانۀ جمالزاده)